برگرفته از کتاب
من امریکایی هستم. در هارتفورد ایالت کانکتیکات درست بالای رودخانه در روستایی متولد و بزرگ شدم. بنابراین یک ینگه دنیایی واقعی و کار بلد هستم. بله، و تقریباً خالی از احساسات عاطفی یا به عبارت دیگر خالی از طبع شعر. پدرم آهنگر بود و عمویم بیطار و من در کودکی هر دو کار را یاد گرفتم. سپس به کارخانه ی اسلحه ی بزرگی رفتم و حرفه ی اصلی ام را آموختم؛ تمام آن چه را که مربوط به کار بود فراگرفتم. ساختن همه چیز را یاد گرفتم: تفنگ، ششلول، توپ، دیگ بخار، موتور و تمام انواع ماشین آلاتی که کارها را آسان می کند. من می توانم تمام چیزهای موردنیاز انسان را بسازم، هر چیزی را، فرقی نمی کند و اگر روش جدیدی برای ساختن آن وجود نداشته باشد، به آسانیِ غلتاندن کنده ی درخت، اختراعش میکنم. خلاصه، در کارخانه سرکارگر شدم و دو هزار نفر زیر دستم بودند.
نظر ریحانه
برای همه ما پیش آمده که بهترین ابزار و تکنولوژی را در پروژه،محیط کار و یا رده دولتی به کار میبریم. حتی دقیقترین و بهترین فرآیندها را هم قبل از آن طراحی میکنیم.( براساس این حرف که اول فرآیند و سپس ابزار) اما موفقیت را نمیبینیم و هیچ چیز سرجای خود قرار نمیگیرد. میدانید چه چیزی درست نیست؟ ساختار ذهنی و طرز تفکر مدیران، افراد تیم ، خانوادهها و یا جامعه.
در غریبهای در قصر، میبینیم فردی به ۱۳ قرن قبل میرود. شاه آرتور بزرگ و مرلین را ملاقات میکند. تمام تکنولوژیهای قرن خود را در گذشته به کار میگیرد، اما یک چیزی درست نیست: طرز فکر جامعه و آن عصر
گاهی پیش میآید که نسخه انگلیسی و فارسی کتابها را همزمان میخوانم. ترجمه کتاب آنقدر روان و نزدیک به متن اصلی کتاب بود، که این تغییر زبان در ذهن من اختلالی در روند خواندن ایجاد نمیکرد. این ترجمه را میتوانید از نشر چشمه تهیه کنید.
نظر سینا
هنوزنخواندهام.
دیدگاهتان را بنویسید