چه بر سر وحشی سفید آمد

چه بر سر وحشی سفید آمد؟

نویسنده: فرانسوا گارد - ترجمه: مریم خراسانی

برگرفته از کتاب:

وحشی سفید رمانی است درباره‌ی گم‌شدن، درباره‌ی تک افتادگی انسانی که از سنت رابینسون کروزوئه می‌آید. قهرمان کتاب یک ملوان جوان فرانسوی است به نام نارسیس پلتیه که از کشتی‌اش در سواحل استرالیای میانه‌ی قرن نوزدهم جا می‌ماند و با بومیانی همراه می‌شود که برعکس تصاویر نمادین اصلاً مهربان نیستند، خشن‌اند و بی‌رحم و مرموز … از سویی او کم‌کم زبانش را از یاد می‌برد، نامش را، خودش را تا هفده سال بعد که پیدایش می‌کنند… راز عجیبی وجود دارد که او را چنین از‌خودبیگانه و هویت‌باخته کرده است. رازی که از اعماق یک وقایع‌نگار تلاش می‌کند کشفش کند … وحشی سفید سال ۲۰۱۲ برای نویسنده‌اش جایزه معتبر «گنکور» را همراه آورد و فرانسوا گارد را جهانی کرد. نویسنده‌ای که با قصه‌گویی مفرط و طراحی ماجراهای هیجان‌انگیز رمانی چند لایه و رازآلود نوشته است.

نظر ریحانه:

از هیجان و استرس زیاد تپش قلب‌گرفتم. اتفاق نادری افتاد. توی صحافی کتاب اشتباهی شده و صفحات پایانی کتاب دیگری رو اشتباهی در بین صفحات این کتاب گذاشتند.
هرچند اخر کتاب رو نمی دونم اما:
چه بر سر وحشی سفید آمد؟ داستان ملوان فرانسوی که در جزیره دورافتاده ای در استرالیا تنها می ماند. قبیله ای او‌ را پیدا می کند که هییچ نشانه ای از تمدن در آن ها نیست. و ۱۸ سال بعد کشتی ملوان جوان را پیدا می کند او حافظه خود را از دست داده یا شاید هم حافظه اش سرجایش بوده است و به قول خودش: حرف زدن عین مردن است.
سوالی که پیش می اید این است: آیا تمدن باعث آرامش ‌و ‌زندگی راحت تر است؟ چرا عادت کردیم هر نشانه ای از زندگی ساده و بدون تکنولوژی را برابر با وحشی گری بدانیم؟
همین لحظه با تمام امکانات رفاهی که داریم چند در صد آرامش تو زندگیامون تجربه می‌کنیم؟ به اسم تمدن، جامعه، آینده نگری و … تجربه تمام لذت ها را از خودمان دور کردیم حتی در‌خواب، هنگام گفتگو، مهمانی لحظه ای ارامش نداریم. برای کسب آرامش به هزااران راه متوسل می شیم موسیقی، کتاب، یوگا، مدیتیشن ، ورزش. اما آرامش درست همین جا هر لحظه با ماست فقط باید به خودمون اجازه بدیم تا درست زندگیش کنیم. درست مثل زمانی که ملوان فرانسوی با کشیدن دایره ها روی تنش آرامش را انتخاب کرد و تمام قبیله با خنده های بلند و از ته دل این موضوع را با او جشن گرفتند.
غیر از پیچیدگی های مغز انسان که در روند داستان می بینیم این نکته برام خیلی جالب بود، همه فکر می کردند که ملوان را از بین وحشی ها نجات داده اند اما در اصل این دنیای متمدن بود که ملوان را به اسارت گرفت.

نظر سینا:

(هنوز نخوانده‌ام.)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بیست − سیزده =